روزگار نبودنت را برایم دیکته می کند
و نمره من باز می شود صفر
...هنوز نبودنت را یاد نگرفته ام...
و باز هم 11 مهر..و خاطره ی تلخ از دست دادنش
رفتنش امروز دقیقا 365+365+365 روز شد.
سه سال پیش چنین شبی آخرین شب حضورش در این دنیای بی ارزش بود
و شاید اولین شب آرامشش
چه شب و روزهای تلخ و سیاه و پر از دلتنگی که این 1095 روز نداشتم،
ولی نمی دونم چرا امشب دلتنگ تر از همیشه ام.
خاک هیچگاه سرد نیست...هیچگاه!
و باز هم از فریدون مشیری عزیز:
ای عشق،غم تو سوخت بسیار مرا
آویخت مسیح وار بر دار مرا
چندان که دلت خواست بیازار مرا
مگذار مرا ز دست،مگذار مرا...