۱۴

 ماه من!غصه چرا؟

 

آسمان را بنگر که هنوز بعد صدها شب و روز،

 

مثل آن روز نخست،نرم و آبی و پر از مهر به ما می خندد!

 

یا زمینی را که دلش از سردی شب های خزان،نه شکست و نه گرفت،

 

بلکه از عاطفه لبریز شد و نفسی از سر امید کشید!

 

و در آغاز بهار دشتی از یاس سپید زیر پاهامان ریخت،تا بگوید که هنوز  

 

پر امنیت احساس خداست! 

 

ماه من!غصه چرا؟

 

تو مرا داری و من هر شب و روز آرزویم همه خوشبختی توست

 

ماه من!دل به غم دادن و از یاس سخن ها گفتن،کار آنهایی نیست که خدا را دارند.

 

ماه من!غم و اندوه اگر هم روزی مثل باران بارید،،،یا دل شیشه ای ات  

 

از لب پنجره ی عشق زمین خورد و شکست،با نگاهت به خدا چتر شادی  

 

واکن و بگو با  دل  خود که خدا هست...خدا هست!

 

او همانی است که در تار ترین لحظه شب راه نورانی امید نشانم می دهد...

 

او همانی است که هرلحظه دلش می خواهد،همه زندگیم غرق شادی باشد...

 

ماه من!غصه اگر هست بگو تا باشد!

 

معنی خوشبختی بودن اندوه است!

 

این همه غصه و غم،این همه شادی و شور،

 

چه بخواهی و چه نه،میوه یک باغند

 

همه را باهم و با عشق بچین...

 

ولی از یاد مبر،

 

پشت هر کوه بلند،سبزه زاریست پر از یاد خدا

 

و در آن باز کسی میخواند:

 

که خدا هست،،،خدا هست،،،

 

و چرا غصه؟چرا

                      

 (مهین رضوانی فرد)

۱۳

سهراب نیستم و پدرم تهمتن نبود. 

 

اما زخمی در پهلو دارم. 

 

زخمی که به دشنه ای تیز،پدر برایم به یادگار گذاشته است. 

 

هزار سال است که از زخم پهلوی من خون می چکد و من نوشدارو ندارم. 

 

 پدرم وصیت کرده است که هرگز برای نوشدارو،برابر هیچ کیکاووسی گردن کج نکنم. 

 

وگفته است که زخم در پهلو و تیر در گرده،،خوشتر تا طلب نوشدارو از ناکسان و کسان. 

 

زیرا درد است که مرد می زاید و زخم است که انسان می آفریند. 

 

پدرم گفته است قدر هر آدمی به عمق زخم های اوست. 

  

پس زخم هایت را گرامی دار.زخم های کوچک را نوشدارویی اندک بس است، 

 

تو اما در پی زخمی بزرگ باش که نوشدارویی شگفت بخواهد. 

 

و هیچ نوشدارویی شگفت تر از عشق نیست، 

 

و نوشداروی عشق فقط در دستان اوست. 

 

او که نامش خداوند است.  

پدرم گفته بود که عشق شریف است و شگفت است و معجزه گر 

 

اما نگفته بود که عشق چقدر نمکین است 

 

و نگفته بود او که نوشدارو دارد،دستهایش این همه از نمک عشق پر است 

 

و نگفته بود که او هرکه را دوست تر دارد،بر زخمش از نمک عشق بیشتر میپاشد! 

 

زخمی بر پهلویم است و خون می چکد و خدا نمک می پاشد 

 

من پیچ می خورم و تاب می خورم و دیگران گمانشان که می رقصم.  

 

من این پیچ و تاب را و این رقص خونین را دوست دارم 

 

زیرا به یاد می آورم که سنگ نیستم،چوب نیستم،خشت و خاک نیستم،،،که انسانم  

 

پدرم وصیت کرده است و گفته است که از جانت دست بردار،از زخمت اما نه 

 

زیرا اگر زخمی نباشد، دردی نیست،و اگر دردی نباشد در پی نوشدارو نخواهی بود 

 

و اگر در پی نوشدارو نباشی عاشق نخواهی شد و عاشق اگر نباشی خدایی نخواهی داشت 

 

دست بر زخمم می گذارم و گرامیش می دارم که این زخم عشق است 

 

و عشق میراث پدر است ...میراث پدر علیه السلام!  

 

(برگرفته از کتاب من هشتمین آن هفت نفرم از خانم عرفان نظر آهاری)