52

قانون و میوه

در صحرا میوه کم بود . خداوند یکی از پیامبران را فراخواند و گفت :  

 

«هر کس در روز تنها می تواند یک میوه بخورد .» 

  

این قانون نسل ها برقرار بود ، و محیط زیست آن منطقه حفظ شد .  

 

دانه های میوه بر زمین افتاد و درختان جدید رویید . 

 

مدتی بعد،‌آن جا منطقه ی حاصل خیزی شد و حسادت شهر های اطراف را بر انگیخت . 

 

اما هنوز هم مردم هر روز فقط یک میوه می خوردند و به دستوری که  

 

پیامبر باستانی به اجدادشان داده بود ، وفادار بودند .  

 

اما علاوه بر آن نمی گذاشتند اهالی شهر ها و روستا های همسایه هم از  

 

میوه ها استفاده کنند . 

 

این فقط باعث می شد که میوه ها روی زمین بریزند و بپوسند . 

 

خداوند پیامبر دیگری را فراخواند و گفت :« بگذارید هرچه میوه  

 

می خواهند بخورند و میوه ها را با همسایگان  خود قسمت کنند .» 

 

پیامبر با پیام تازه به شهر آمد.اما سنگسارش کردند،چرا که آن رسم قدیمی، 

 

در جسم و روح مردم ریشه دوانیده بود و نمی شد راحت تغییرش داد .. 

 

کم کم جوانان آن منطقه از خود می پرسیدند این رسم بدوی از کجا آ مده . 

 

اما نمی شد رسوم بسیار کهن را زیر سؤال برد ،  

 

بنابراین تصمیم گرفتند مذهب شان را رها کنند . بدین ترتیب ، می توانستند  

 

هر چه می خواهند ، بخورند و بقیه را  به نیازمندان بدهد .  

 

تنها کسانی که خود را قدیس می دانستند ، به آیین قدیمی وفادار ماندند . 

 

اما در حقیقت ، آن ها نمی فهمیدند که دنیا عوض شده و باید همراه  

 

با دنیا تغییر کنند!!!

 

از کتاب: "پدران، فرزندان، نوه ها" (پائولو کوئلیو)

51

   

 خدایا! 

 

هرگز نگویمت که بیا دست من بگیر 

 

عمریست گرفته ای،،،مبادا رها کنی 

       

تصاویر زیباسازی ، کد موسیقی ، قالب وبلاگ ، خدمات وبلاگ نویسان ، تصاویر یاهو ، پیچک دات نت www.pichak.net