۲۰

آخر پاییز شد! 

 

همه دم می زنند از شمردن جوجه ها! 

 

تو،بشمار تعداد دل هایی را که به دست آوردی! 

 

تو،بشمارتعداد لبخندهایی که بر لب دوستانت نشاندی! 

 

تو،بشمار تعداد اشک هایی که از سر شوق یا غم ریختی! 

 

فصل زردی بود.... 

 

تو چقدر سبز بودی؟؟ 

 

جوجه ها را بعدا با هم می شماریم... 

۱۹

عشقبازی به همین آسانی ست:

 

که گلی با چشمی،بلبلی با گوشی،

 

رنگ زیبای خزان با روحی،

 

نیش زنبور عسل با نوشی،

 

کار همواره باران با دشت،

 

برف با قله کوه،رود با ریشه بید،

 

باد با شاخه و برگ،ابر با عابر و ماه،

 

چشمه ای با آهو، برکه ای با مهتاب،

 

و نسیمی با زلف، دو کبوتر با هم،

 

و شب و روز و طبیعت با ما...

 

عشقبازی به همین آسانی ست:

 

شاعری با کلماتی شیربن،

 

دست آرام و نوازش بخشی بر روی سری،

 

پرسشی از اشکی،

 

و چراغ شب یلدای کسی با شمعی،

 

و دل آرام و تسلا و مسیحای کسی با جمعی،

 

عشقبازی به همین آسانی ست:

 

که دلی را بخری.

 

بفروشی مهری.

 

شادمانی را حراج کنی.

 

رنج ها را تخفیف دهی.

 

مهربانی را ارزانی عالم بکنی.

 

و بپیچی همه را لای حریر احساس،

 

گره عشق به آنها بزنی،

 

مشتری هایت را با خود ببری تا لبخند.

 

عشقبازی به همین آسانی ست:

 

هرکه با پیش سلامی در اول صبح.

 

هرکه با پوزش و پیغامی با رهگذری.

 

هرکه با خواندن شعری کوتاه با لحن خوشی.

 

نمک خنده بر چهره در لحظه کار.

 

عرضه سالم کالایی ارزان به همه.

 

لقمه نان گوارایی از راه حلال.

 

و خداحافظی شادی در آخر روز.

 

و نگهداری یک خاطره خوش تا فردا.

 

در رکوعی و سجودی با نیت شکر.

 

عشقبازی به همین آسانی ست...   

مجتبی کاشانی

 

پ.ن:(شاید تکراری است...اما قابل تامل)